زمزمه های یک شب سی ساله
احسان جوانمرد:
هم تبار...
مثل پاییزم... بهارم دیرشد
زود بازآ ، همتبارم ...دیرشد
برگهای زرد و سرخم ریخته
باغ سرسبز بهارم دیر شد
روز و شبها یک به یک تاریک وسرد
روز و شبها ... روزگارم دیر شد
وان سحر گاهی که از روی نیاز
سر به دامانت سپارم دیر شد
مثل ابری گریه آلود و سیاه
تا بیایم... تا ببارم... دیر شد
گفتی از شوق تو سهم من چه بود
گفتمت سر می سپارم ... دیر شد
دیر شد اما تو از جنس منی!
عاقبت ای همقطارم دیر شد
جرم بی تو زنده بودن ، مال من
بی تو حتی سنگسارم دیر شد
گر چه من بد بوده ام ...تو...لااقل
زود بازآ ، همتبارم ...دیرشد
نوشته شده در شنبه 91/5/7ساعت
2:30 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |