زمزمه های یک شب سی ساله

 

کوچه‌های روستایم
به‌گوش شب بخوان امشب تمام ماجرایم را
بخوان تا بشنود مرغ شبانگاهی صدایم را


من از یک راه بی‌برگشت، از یک شهر می‌آیم
که گم کردم درون کوچه‌هایش ردّپایم را


مرا بیرون ببر از از این خیابان‌های طولانی
که دل‌تنگم کنار چشمه‌های روستایم را


بیا تا زود بگریزیم کز این شهر دل‌گیرم
فقط آهسته‌تر تا من بپوشم گیوه‌هایم را


برایم نی بزن چوپان که شب سنگین و یلدایی‌ست
بزن تا لحظه‌ای پیدا کنم دردآشنایم را


مپرس از من چرا بر روستایت بازمی‌گردی
بیا در راه می‌گویم برایت ماجرایم را
 


نوشته شده در شنبه 91/5/7ساعت 2:28 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک