زمزمه های یک شب سی ساله
این چیست ؟ حس گمشده ای در وجود من؟ یا هق هق غریب خدا در سجود من آن شب که ماه پشت نگاهت خسوف کرد تابیده بود تار وجودت به پود من هی سنگ پشت سنگ بزن … نه,نمی روم مجنون برکه ات شده ماه کبود من از بس تمام شهر به تو خیره می شوند جز خون نمانده در دل چشم حسود من ! تو بین من و او! به خدا عادلانه نیست… هر گز نبود رابطه ی ما به سود من چیزی به جز غزل که ندارم , از این به بعد تقدیم چشم های تو بود و نبود من
قالب : پیچک |