زمزمه های یک شب سی ساله
به غیر مادر و بابا معلوم نشد به روشنی برای هیچ کس دیگه که من توام یا تو منی شباهت ما تو کلاس به غیر دردسر نداشت توضیحمون راجبه هم هر چی که بود اثر نداشت چوب معلم یه روزی منو می زد به جای تو خودکارشم به جای من منفی می ذاش برای تو این جوری شد که هر دومون یه قولی رو دادیم به هم خوب می دونم که یادته اما دلم می خواد بگم یه قول مردونه دادیم جدا نشیم به راحتی همیشه باشیم پیش هم ما تحت هر شرایطی چه حالی داشتیم دوتامون بابا یه کاغذ جدا کرد رضایتو نوشت و بعد زیرشو دو تا امضا کرد حسابی راحت شدیم و دوتایی هورا کشیدیم به سمت بابا رفتیم و دست و سرش رو بوسیدیم عجب روزی بود روزی که با کامیون مش سفر با همدیگه راهی شدیم حدود پونزه بیس نفر تو جبهه فهمیدم اینو کسی می ره که بهتره ساقه بودم گلم بودی خدا گلا رو می بره فضای دیشب یادته؟ یکی همش دعا می خوند کبلایی با سوز صداش روضه ی کربلا می خوند یکی وصیت می نوشت یکی دراز کشیده بود بی سیم چی ام تعریف می کرد خوابی که دیشب دیده بود تسبیمو ورداشتم و هی می پرسیدم با دونه هاش جدا می شیم یا نمی شیم تو هم می خندیدی یواش سوالمو می پرسیدم تا رسیدم به آخری حسابی مطمئن شدم بدون من نمی پری سر جنازه حرفاشو این جور تموم کرد داداشی یا من باید باهات بیام یا این که تو باید پاشی تو سنگرش گریه می کرد پیش داداشش پر غم گلوله نزدیکش می شد لحظه به لحظه دم به دم صدای اشهدش اومد همه دیدن دعاش گرف برادرش مجوزه پریدنو براش گرف مادرشون می گف علی زودتر از احمد که اومد تو انتظار داداشش بی تاب بود و ضجه می زد زوتر اگه رفته علی، احمد اگه ضجه زده دوباره فهمیدم خدا عدالتو خوب بلده
قالب : پیچک |