زمزمه های یک شب سی ساله

 

از آخر روز خیره ی مهتاب است

با ناله و سوز خیره ی مهتاب است

هرچند پلنگ بیشه دیگر مُرده

یک گربه هنوز خیره ی مهتاب است

 

                                            

من مانده ام و سراب دنیا بانو

بی روی تو در عذاب دنیا بانو

یک لحظه بیا کنار دستم بنشین

گورپدر ِصاحاب دنیا بانو

 

با من هوس سفر نداری ای دل

از بی کسیم خبر نداری ای دل

گفتی که هنوز عاشقی اما تو

یک مدرک معتبر نداری ای دل

 

یک نامه بده دوباره بی تابم کن

یک قصه بخوان و ساده در خوابم کن

من برف زمستان و تو مانند بهار

در گرمی آغوش خودت آبم کن

وقتی کـه تو  از را ه رسیدی گفتم

حرفی،سخنی،شعر جدیدی گفتم

گفتم که حضور تو رباعی ساز است

کوتـاه بیا ! نگو نـه ...  دیـدی گفتم  !

 

پیمانـه بـه پیمانـه شمــرد و  رقصید

پشت سر هم شراب خورد و رقصید

شیخی به ملامت آمد و گفت نرقص!

او هــم بـه خــدا پنــاه بــرد و رقصید

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 7:31 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک