زمزمه های یک شب سی ساله
من یک مترسکم سر جالیز چشمهات از بس رسیده گندم پاییز چشمهات با یک شوالیه که قراراست جان دهد در جنگ تن به تن تن آمیز چشمهات هرروز تو به من کمی انگور می دهی هی های از شراب دل انگیز چشمهات من تا غروب یک تنه تقدیم می کنم شیراز رابه لشکر چنگیز چشمهات....
نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت
7:17 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |