زمزمه های یک شب سی ساله
شبیه بادهای بی قرار می نویسمت و در تمام فصل ها بهار می نویسمت ببین چقدر ساده ام ستاره می کشم تو را به لهجه ی محلی سه تار می نویسمت به رنگ حرف های آشنای توست قلب من بیا,بخوان,بمان,بگو,ببار,می نویسمت! تو سالهاست بین شعرهای من قدم زنان... ولی نه خسته می شوی! ,سوار می نویسمت کنار آن درخت کهنه ی حیاط مدرسه هنوز کودکم , و یادگار می نویسمت و راستی ببخش دست من نبود ,خب اگر دوبار خط زدم, هزار بار می نویسمت! نه اشتباه می کنم,شما که بچه نیستی که من چنین صریح و خنده دار می نویسمت! و قول می دهم کمی بزرگتر شوم و بعد به سبک مردمان روزگار می نویسمت
نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت
7:48 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |