زمزمه های یک شب سی ساله
بارانی با همهی بیسر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام تا تو کمی عشق بنوشانیام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیام خوبترین حادثه میدانیام؟ حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانیام تشنهی یک صحبت طولانیام ها به کجا میکشیام خوب من ها نکشانی به پشیمانیام
آمدهام با عطش سالها
خوبترین حادثه میدانمت
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
نوشته شده در چهارشنبه 91/3/17ساعت
7:25 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |