زمزمه های یک شب سی ساله

 

 


هنوزم خستم و پابسته ی تو

ولی یادی ازم داری هنوزم ؟

چقدر خستم از این توضیح تکرار

ندارم حال خوش حتی یه روزم




بگو با این همه شعرای بی خود

چرا من تا ابد شاعر بمونم

همه میگن که تکراری و تکرار

ندارم هیچ کسو واسش بخونم




یه شب با آینه تنها نشستم

که شاید همدمم باشه یه جوری

ولی اون آینه افتاد و مُردش

به من گفت درک تو نیستش که زوری !




عجیبه من خودم هم خستم از خود

چرا حرفای من بازم ترانه ست

یه شعر بی خود و عشقی ِ دیگه

که میگن بازم این حرفا بهانه ست




ولی تو باورم کن ، بسه واسم

نزار شعله بسوزونه ترانه م

اگه حتی همه حرفام بهانه ست

تو که دوری ولی بشنو بهانه م





نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:54 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک