زمزمه های یک شب سی ساله

 

فکر یه ترانه باش!
یغما گلرویی
 

فکر یه ترانه باش! که گرسنه‌گی رو از تموم دنیا پاک کنه

فکر یه ترانه باش! که با تیغِ واژه‌هاش میرغضبُ هلاک کنه

فکر یه ترانه باش! واسه وصل کردن پیرهنای پاپتیا

فکر یه ترانه باش! که بتونه سکه شه تو کفِ دستِ یه گدا

فکر یه ترانه باش! که بتونه علفای هرزُ از خاک بکنه

فکر یه ترانه باش! که بتونه زمین مزرعه رو شخم بزنه

"یه ترانه که بدزده غربتِ دروازه غارُ

کم کنه از سرِ واژه سایه‌ی طنابِ دارُ

یه ترانه که بغره تلخیِ این روزگارُ

بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرارُ"

فکر یه ترانه‌ام! تا که هیزم بشه تو بخاریای یخ‌زده

فکر یه ترانه‌ام! که با اون سر برِسَن شادیای نیومده

فکر یه ترانه‌ام! که چراغونی کنه شبای زخمِ دشنه رو

فکر یه ترانه‌ام! که بگیره عطش مسافرای تشنه رو

فکر یه ترانه‌ام! که بیاره همه‌ی آدما رو تو کوچه‌ها

فکر یه ترانه‌ام! که کلیدی بشه تو قفل درِ زندونِ ما

"یه ترانه که بدزده غربتِ دروازه غارُ

کم کنه از سرِ واژه سایه‌ی طنابِ دارُ

یه ترانه که بغره تلخیِ این روزگارُ

بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرارُ"


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک