زمزمه های یک شب سی ساله
انکار من در دل سیاه شد چه فایده
ماتم گرفته زا به راه شد چه فایده
بی طاقت از قافیه های شعر خسته ام
شعرم اسیر یک نگاه شد چه فایده
عاشق شدم ابراز عشق جرم من نبود
بی کافری خونم مباح شد چه فایده
از سالهای دور بخت من مشوش است
نافم بریده با گناه شد چه فایده
مدفون دردهای کهنه خاک می خورم
بیچاره دل لبریز آه شد چه فایده
در لابه لای برگهای زرد گم شدم
عمرم گذشت و عاقبت تباه شد چه فایده
این چهارچوب کهنه رو به سرشکستگی ست
دیریست دل محتاج تکیه گاه شد چه فایده
شوریده دل مشتاق روی ماه روشن است
حالا که عشق ابر - ماه شد چه فایده
نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت
2:47 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |