زمزمه های یک شب سی ساله

وقتی دل از نبود تو دلگیر می شود

بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود



زل می زنم به شیشه ی ساعت بدون پلک

انگار پای عقربه زنجیر می شود



اشکم به روی نامه و پاکت نمی چکد

گویی کویر دیده و تبخیر می شود



در لابه لای لرزش حیران سایه ها

بد جور رنگ فاصله تفسیر می شود



من اشک می شوم و تو هم آه می شوی

با اشک و آه خانه نفس گیر می شود



در عصر پول و صنعت پر ادعای شهر

ابراز عشق باعث تحقیر می شود



در امتداد جاده ی بی رحم زندگی

عاشق کشی چو درد فراگیر می شود



ای بی خبر- از این شب پر التهاب من

وقتی که مرگ یک شبه تدبیر می شود



من می روم و زیر لحد خاک می خورم

بی شک برای بوسه کمی دیر می شود


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک