زمزمه های یک شب سی ساله
کجاست خواهر تنـهایی غـزل ، مـادر ! کجاست آن که مرا مثل آب می پاشید به روی بـاور گل هـای تـشنـه ی دفتـر چقدر سبـزتر از باغبان سخن می گفت و ریشه های مـرا می نوشت نیــلوفــر چقـدر سال گذشت از حوالـی بـاران نشست کوچه ولی در سکوت و خاکستر ـ و سایه های کسل زیر بام های سیــاه و عصر های پـر از انـتظار ، تنـها تر ، ـ شبیه حادثه هایـی سپیـد می شـد سر چه شدکه هرچه خدا می سرود در پائیز به سیب های ریـا می رسیـد در آخـر به دست روشن خورشید می خورد خنجر
نه ، . . .
گیس هـای غـزل را نمی کشد دیـگر
چقدر …
کـاش ولـی خـواب هـای رنـگی هـم
×××
کسی نمانده ، غزل ، بی پناه ، بی تردید
نوشته شده در شنبه 91/3/13ساعت
6:52 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |