زمزمه های یک شب سی ساله
کلاس و مدرسه در حصار سرزمین بی طلو ع اضطراب باز هم من مانده ام با بی قراری ها روی بال رنگ رنگ شاپرکهای غزل می نویسم قصه ی شب زنده داری های دل بی قرارم رهگذار وسعت دل تنگی ام می گدارد سینه ام را شعله های خاطرات کوچه باغ آشنای مدرسه میان در می رود آهسته اینک پا به پای خاطرات دوست دارم باز گردم باز هم کوچک شوم تا بسازم تاج گل از شاخه های اطلسی دست بابا را بگیرم عصرها وقت غرو یک سبد شبنم بریزم زیر پای اطلسی دوست دارم دفتر مشق شبم را وا کنم روی هر برگش بخوانم شعر بابا آب داد دوست دارم روی دوش قاصدکهای سبید بر بگیرم تا فراسوی زمان چون گرد باد بچه ها یادش بخیر آن روزهای آشنا لحظه های بی غروب و شادمان کودکی فارغ از دنیای ملموس حقیقت های تلخ توپ بازی در فضای بیکران کودکی من نگاه آسمان فام شما را تا ابد روی لوح خاطرم آیینه کاری کرده ام بیش از این ها هم به یاد تلخی روز وداع جویبار گریه را از دیده جاری کرده ام در نگاه خسته ی ما روزها امتحان کاخ سبز آرزو ها تک درختی زرد بود
قالب : پیچک |