زمزمه های یک شب سی ساله
در آرزوی نقاشی میان آبشار خاطراتم کنار بوته ی گل می نشینم همیشه آرزو دارم که رنگ نگاه بوته ی گل را ببینم همیشه آرزو کردم که روزی برای لحظه ای نقاش باشم همیشه آرزویم مانده رویا ولیکن یک زمان ای کاش باشم همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لاله ها یعنی چه رنگی همیشه گفته بودی باغ سبز است ولی رنگ سیاه یعنی چه رنگی کلام مادر اما داغ می شد به پرسشهای من لبخند می زد زمانی رنگ سرخ لا له ها را به دنیای دلم پیوند می زد ولی من باز می پرسیدم از او که منظورت از آبی چیست مادر همان رنگی که گفتی رنگ دریاست همان رنگی که گردید چشم از او تر ز اقیانوس بی پایان چجشمش صدای اشکها را می شنیدم در آن هنگام در باغ تخیل زخ زیبای او را می کشیدم نگاهی سرخ اشکی آسمانی دو چشمانی به رنگ ارغوانی ولی من هر چه نقاشی کشیدم همه در ذهن و با تصویر انی معلم آندمی که عاشقانه کنارت نرم و آرام می نشینم
قالب : پیچک |