زمزمه های یک شب سی ساله
قلم بنویس ترا سوگند با عهدی که بر دستان من بستی ترا سوگند بر میثا ق و پیمانی که با آن آشنا بستی حدیث درد را فریاد کن شوری برآور صفحه صفحه دفتر مشقی که اول روز تعلیم معلم داد پر کن دفتر تکلیف من خالی ست من جواب پرسش آموزگارم را چه گویم کو کجا نوشته ای مشقی که من گفتم هر شب یک صفحه از آن داستان درد و درمان قصه ی سرما و دندان سر گذشت گرگها با مرد چوپان من جواب آمو زگارم را چه گویم پس حسابت کو نمی بینم جواب آنهمه تفریق و جمع و ضرب تقسیمش که گفتم مش حسن جارو کش مسلول با شش سر عائله در زاغه ای در کوره پز خانه بباید کرد تا شاید که خرجش جور دخل آید نمی بینم جواب آن معمایی که گفتم آن کدامین یک بود کو را برابر نیست با یکهای دیگر آری دفتر تکلیف من خالی ست آنک این دستان من آن عهد و پیمان همچنان با قی ست قلم بنویس که من فردا معلم را چه گویم راستی آقا دواتم ریخت تا خوابم به یغما برد
قالب : پیچک |