زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

کودک روانه از پی بود                                                        سیمین بهبهانی

 

کودک روانه از پی بود نق نق کنان که من پسته

پول از کجا بیارم من زن ناله کرد آهسته

کودک دوید در دکان پایی فشرد و عری زد

گوشش گرفت دکاندار کو صاحبت زبان بسته

مادر کشید دستش را دیدی که آبرومان رفت

کودک سری تکان می داد دانسته یا ندانسته

یک سیر پسته صد تومان نوشابه بستنی سر سام

اندیشه کرد زن با خود از زندگی شدم خسته

دیروز گردوی تازه دیده ست و چشم پوشیده ست

هر روز چشم پوشیهاش با روز پیش پیوسته

کودک روانه از پی بود زن سوی او نگاه افکند

با دیده ای که خشمش را باران اشکها شسته

ناگاه جیب کودک را پر دید وای دزدیدی

کودک چو پسته می خندید با یک دهان پر از پسته

 

 


نوشته شده در شنبه 91/3/6ساعت 3:20 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک