زمزمه های یک شب سی ساله

 

گفت نه                                                                        

 

من ندانم گفت آری زیر لب یا گفت نه

آنقدر دانم که با چشمان گویا گفت نه

رو نهادم با هزاران واژه استقبال را

با وداع تلخ او یک واژه تنها گفت نه

باد را گفتم نباید سخت در زنجیر شد

باز تابش را چو کوه پای بر جا گفت نه

بر که ای متروک در رویای رفتن غرق بود

موج از تصمیم او خندید دریا گفت نه

دشت بی پروای باران خفت با اندام سبز

ابر از این خواهش به خود لرزید اما گفت نه

نسترن در شعر هایش گفت از اثبات نور

آسمان در جمله هایش آشکارا گفت نه

خوب می دانست رنگ آخرش بی پاسخ است

حرفها خاکستری شد بی محابا گفت نه

 

 


نوشته شده در شنبه 91/3/6ساعت 3:18 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک