زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

  دستی تکان بده حالا که می روی        دلتنگ می شوم تنها که میروی


پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت       می خواندمش که تو... تو با که میروی


نفرین نمی کنم شاید ببینمت           دنیا به کام تو هر جا که میروی


یک لحظه صبر کن شاید ندیدمت       دستی تکان بده حالا که میروی

$$$$$$$$$$$

به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من   

 ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم 

 مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو  

    تجربه کردن مرگه زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم  

  از سکوت و گریه شب به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم  

    خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته خونه از خاطره خالی    

   من پر از میل زوالم عشق من تو در چه حالی
$$$$$$$$$$

 

زندگی دفتری از خاطرهاست یک نفر در دل شب


یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست


یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد

ما همه همسفریم


نوشته شده در دوشنبه 91/1/7ساعت 3:13 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک