زمزمه های یک شب سی ساله
باز می گردم به سمت تو هجرت می کنم در حالی که در این شب برفی پوست بدنم هم مال خودم نیست مولای من آیا در به رویم می بندی آیا از ملکوت آسمانت یا از پناه دستانت بیرونم می کنی اشکال ندارد به سمت تو باز می گردم اشکال ندارد روی تخته سیاه زنگ خورد ناظم صبح آمد سر صف رو به خورشید گفت باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد و کتاب شب پیش را ماه با خودش برد ای خورشید روی این آسمان روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس زیر این گنبد گرد و کور و کبود آدمیزاد هرگز دانش آموز خوبی نبود سکوت تو فریبا دیندار سکوتت غمگین تر از نامه ی باد است با من بگو با من بخوان صدای تو زیباترین ترانه است قفل لبانت را بشکن با من از دلتنگی از حزن حرف بزن با من از فاصله ها بگو
قالب : پیچک |