زمزمه های یک شب سی ساله
نه این قرارمون نبود تو بی خبر بری من خسته شم که تو بی همسفر بری نه این قرارمون نبود من رنگ شب بشم تو سر سپرده شی من جون به سر بشم باور نمی کنم این تو خود تویی این تو که از خودش بی خود شده تویی باور نمی کنم عشق منی هنوز گاهی به قلب من سر می زنی هنوز وقتی زندونی تو قفس مث پروازی تو قفس این رسم همراهی نشد ای هم نفس ای هم نفس وقتی قلبت از من جداست سر گردون بی همصداست انگار دستت با دست من نا اشناست
نوشته شده در دوشنبه 91/1/7ساعت
3:5 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |