زمزمه های یک شب سی ساله
خاکستر خاموش معصومه افتاده نیا می وزی ستاره هایی را که با خود می بری خاکستر من است که خاموشم می روی سنگهایی را که در خود غرق می کنی غرور من است دیگر خروش تو از من دور است سکوت تو سنگی که از مرگ بیدارم میکند دریا دریا تمام منظره هایی که از تو خالی ست موج می زند و روی گونه می خشک محمد علی بزرگ نیا من و تو یکی بودیم یکی بود یکی نبود حسن دلبری نیست در دفتر تاریخ کبود من و تو گوشه روشنی از راز وجود من و تو آنشب از بام خدا آیینه می چر خاندند قرعه را حادثه انداخت به سود من و تو
قالب : پیچک |