زمزمه های یک شب سی ساله
معرکه در معرکه ی چشمانت شوقی ست که حجم تمامی دوست داشتن ها را پلک می زند پر پر مریم وقتی مریم سپیدی را در تاریکی پر پر کردی باید زیر چتر تنهایی آواز باران بخوانی کلا غ حوالی این خانه پنجره ها با باران گریه می کنند و قصه های ما همیشه یا شب بود یا خواب خورشید می دیدند قصه ی ما هیچ وقت کلا غی نداشت تا به خانه اش برسد قلب تو احمد رضا احمدی عشق ما تعارف نان و پنیر بود قناعت به نگاه در چاه آب مردم از گرما از یاران آمدند گفتی از طاق بروندچراغ بگذارند من ترا دوست دارم آرش باران پور تو حرف داشتی دل که حرفی ندارد تو انگشت بر مرگ بگذار دیوانگی اش با من
قالب : پیچک |