هفت سالگی
بابا را بخش می کنم
با ترس و احترام
و نان را به اشتهای تمام
سارا دیگر توت ندارد
و مرد بی اسب نگاه می کند
به آب
و غرق می شود در هفت سالگی اش
معرکه
در معرکه ی چشمانت شوقی ست
که حجم تمامی دوست داشتن ها را
پلک می زند
نوشته شده در چهارشنبه 91/2/27ساعت
5:59 عصر توسط محمد علی آراسته
نظرات ( )