زمزمه های یک شب سی ساله
دست های بی خرما دست های ما کو تاه بود و خرما ها بر نخل ها ما دست های خود را بریدیم و به سوی خرما ها پرتاب کردیم خرما فراوان ریخت ولی ما دیگر دست نداشتیم به نای لحظه ها بی تو نفس مرد سحر بیمار گردید و سپس مرد دلم مثل قناری های عاشق دلش در غربت تلخ قفس مرد کاش بین من و تو فاصله ای کمتر از لحظه یک خاطره بود کاش موسیقی دریا یی دل قصه ای در غزل حنجره بود شکستن من غزلهای عاشقانه ام را در کاسه ای از بلور ریختم و کاسه را سر بازار شکستم تشنه ام و قناعت می کنم به جرعه ای آب از نگاه بارانی ات
قالب : پیچک |