زمزمه های یک شب سی ساله
محبت برای آموزش کلا غ ها الفبای محبت را از کبوتران آموختم و اکنون روی آشیانه ی کلا غ ها نوشته ام محبت تنها درسی است که به معلم نیاز ندارد امشب خودم را با خودم حل میکنم باز وقتی که پرسشهای تو میگردد آغاز در حجم چشمان تو تا پر باز کردم گفتی کبوتر با کبوتر باز با باز گلایه گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست گفتم که مرا دوست نداری گله ای نیست رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزد دل من مسا له ای نیست زمستا نا ترا من در بهار نازنین دیدم که با باران سیمین سبزه ها را آب میدادی پشت سر ماه فرزانه اشراقیان ماه مغرور نیست ستارگان حسود پشت سرش صفحه گذاشته اند
قالب : پیچک |