زمزمه های یک شب سی ساله
اشتباه چون آینه بودم و گناهم این بود با دشمن و دوست رسم و راهم این بود گفتم به تو صادقانه از روز نخست راز دل خویش و اشتباهم این بود بر گرد شیشه به روی پنجره بر گرد شیشه نوشتم دوستت دارم همیشه نوشتی عشق از آنسو نوشتم به جانم همچو خاری کرده ریشه -شب پاییزی خوبی بود با برگهای خشکیده می رقصید بر هیچ می خندید و برای هر چیز می گریست -حتی پیش از آمدن هم فقط یک خاطره بود چقدر حافظه سنگین و دستها خالی ست آینه همه ی آینه ها یکرنگند تو اگر بی رنگی دل به آرامش یک آینه بسپار و برو -کویر به کویر گفتم ای کاش که دریا بودی زیر لب زمزمه کرد آب را گل نکنید طنین طراوت نگاهت این حوالی خواهد افتاد به متن خشکسالی خواهد افتاد تو می آیی و و قحطی چون دروغی ز چشم این اهالی خواهد افتاد انتظار دلا تا صبح هر شب منتظر باش به رغم اینهمه تب منتظر باش قدح در دست ساقی خواهد آمد چو جام می لبالب منتظر باش
قالب : پیچک |