زمزمه های یک شب سی ساله

 

دام فصلها

ستاره بی تو نمی خندید

ستاره خواب تو را می دید

ستاره دست تو را می گرفت و می رقصید

ستاره یار تو بود

و در تراکم زنجیرها

کنار تو بود

از آنزمان که زمان آمد

و صحبت از بت آیینه در میان آمد

تو از ستاره جدا ماندی

و مثل زنجره در دام فصلها ماندی

دلم برای تو می سوخت

دلم برای سکوتی که در صدای تو بود

دلم برای غروبی که پا به پای تو بود

دلم برای شکستی که انتهای تو بود

تو مانده ای و اتاقی که با تو بیگانه ست

تو مانده و گناه

تو مانده و غروری که از ستاره تهی ست

تو مانده ای و شبی ترسناک

سرد سیاه

دلم برای تو می سوزد

 

-جاده تنها نیست

هنوز فرصت هست

هنوز می شود از درک رنج

آبی سوخت

و مثل چلچله در کنج قفس

-چله نشست

هنوز می شود

از آه و شعله ای کوچک

عبور صاعقه ای را در آسمان فهمید

هنوز شمع نمرده است

و ماه تنها نیست

نوبت

چندی است در این کرانه غوغا نشده ست

در عرصه ی دل ترانه بر پا نشده ست

از دست تو هر زور گلی پر پر شد

ای عشق هنوز نوبت ما نشدهست

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک