زمزمه های یک شب سی ساله
هر شمع که روشن است پروانه ی توست لیلای قدیم عشق دیوانه ی توست ما را به لب پنجره ای مهمان کن خورشید به این واسطه در خانه ی توست از آن شما سحر مبهوت چشمان شماهاست شقایق اشک پنهان شماهاست شنیدم لاله ای آرام می گفت هر آنچه دارم از آن شماهاست می خواهم تنها دریاها را گریه کنم آیا عشق حقیقتی ست بزرگتر از دل من به جز تو همه چیز آنقدر کوچک است که در یک فنجان جا می گیرد تو نیز آنقدر کوچک که در دلم جا گرفته ای به اشا ره ای مهربان جایگاهم را فرمان بده تا رودخانه در رگهایم بدود آه ای شاعر سبز بر من ظهور کن - به گیسوانت دست کشیدم جنگل سبز شعر از دستم رویید خدا ما را چگونه می دید زن و مردی از ان زمین که به پیشواز اشیا می رفتند چشمهایت را ورق بزن شاید در گوشه ای از آن مرا به یادگار کشیده باشی - نه دیروزم و نه فردا را مانم آن پرنده که از من پرید مرا در آرزوی ارتفاع بوته ای پنبه کاشت دلتنگی ام را قایقی کاغذی می سازم و از ساحل کودک همسایه مشتی لبخند می دزد - دستان پینه بسته ی تو می نویسند آب و دلت در دلشوره ی خشکسالی غرق می شود
قالب : پیچک |