زمزمه های یک شب سی ساله
گناه از شرم رخی سیاه داری دل من آینده ی بس تباه داری دل من گفتم که بسوزمت به توبه دیدم بیچاره ای و گناه داری دل من سنگ گردیم و به دامن کسی ننشستیم خاکیم و به زیر پای خوبان پستیم با آنکه زمانه شیشه را سنگ کند سنگیم ولی آینه ای نشکستیم نا گهان چون کهنه کتاب تکه و تکه شدید دریا بودیدو ناگهان چکه شدید دیروز خدا خدا خدا می کردید امروز چه شد که بنده ی سکه شدید دل من غم خوردی و اهل درد گشتی دل من از بی دردان چه سرد گشتی دل من چندی ست که دست این و آن می گیری شادم که تو نیز مرد گشتی دل من ای عشق مردابم و از رود شدن مایوسم عمری ست درون خویشتن محبوسم ای عشق بیا مرا به دریا برسان گر لطف کنی دست تو را می بوسم آگاه ز لذت حقایق شده ام آزاد ز جذبه ی علایق شده ام من از تو و خدعه های تو دلتنگم ای عقل برو که سخت عاشق شده ام
قالب : پیچک |