سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

غروب

 

غروب دلپذیری لا اقل هست

به سوی تو مسیری لااقل هست

میان کلبه ی درویشی دل

بیا نان و پنیری لااقل هست

 

سفر کردی

تو گفتی دل ..به تو گفتم ندارم

سفر کردی سفر کن غم ندارم

نمی آیم سراغت تا بدانی

من از تو هیچ چیزی کم ندارم

 

شکوه

من از این خشکسالی شکوه دارم

از این آشفته حالی شکوه دارم

به هر جا می روم جای تو خالی ست

من از این جای خالی شکوه دارم

 

 

آشنا

 

چه می شد آشنایی لااقل بود

سکوتم را صدایی لااقل بود

به دل بغضی گران دارم چه می شد

برای گریه جایی لااقل بود

 

مرگ

مرا از حلقه ی غمها رها کن

مرا از بند ماتمها رها کن

بیا ای عشق ای همسایه ای مرگ

مرا از دست آدمها رها کن

 

ببر

ببر با خود من بی حاصلم را

تمام شعرهای کاملم را

فدای تو بیا قابل ندارد

ببر هر جا که می خواهی دلم را

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/21ساعت 9:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک