زمزمه های یک شب سی ساله
من خالی از عاطفه و خشم خالی از خوییشی و غربت گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق اخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد حالا دست من مونده و تنهایی من
ای دریغ از من که بیخود مثل تو گم شدم گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو که مثل عکس عشق هنوزم داد می زنی تو اینه ی من
اه خنده مون هیچ گریه مون هیچ باخته و بنده مون هیچ
تنها اغوش تو مونده غیر از اون هیچ
ای ...ای مثل من تک و تنها دستامو بگیر که عمرم همه چی توییی زمین و آسمون هیچ
نوشته شده در شنبه 91/1/5ساعت
7:13 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |