زمزمه های یک شب سی ساله

 

-سوژه خواندن قایقران

آخر خط تپشهای تنم

راحتم کن که به دریا بزنم

خسته ام غرق شدن هم ساده

موجها آمده اند آماده

سایه ای از تو فقط جا مانده

موجی از رفتن دریا مانده

من تو را از تو تمنا دارم

تو نگو خواهش بیجاد ارم

ای همه خواهش من از بودن

بودن یکسره در فرسودن

عقده ی دائم یک خندیدن

ممتد دغدغه تر سیدن

بی من دائم با من مانده

یک نفس چشم مرا گریانده

من تو را از تو تمنا دارم

تو نگو خواهش بی جا دارم

ای پر از رویت مبهم بودن

حسرت لذت با هم بودن

علت غایی هر گم بودن

یکسره دست تلاطم بودن

خواهش گمشده در تاریکی

گم ترینهای همین نزدیکی

 

من تو از تو تمنا دارم

تو نگو خواهش بیجا دارم

 

شب و تب در من و راهم د رپیش

عابر شهر زوال و تشویش

زائر معبد مهر و باران

سوژه ی خواندن قایقرانان

آه ناممکن من امکان باش

لطف کن خط مرا پایان باش

من تو را از تو تمنا دارم

تو نگو خواهش بیجا دارم

 

 

تو قدیمی تر از این امکانی

تا ابد پیش خودت می مانی

من فقط حادثه ای کوتاهم

و تو را از تو فقط می خواهم

آه ناممکن من امکان باش

رحم کن خط مرا پایان باش

من تو را از تو تمنا دارم

تو نگو خواهش بی جا دارم

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/2/20ساعت 3:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک