زمزمه های یک شب سی ساله
-اسیر زیستن بی طاقت رهایی در زیستن اسیریم گفتی بیا بخندیم گفتم بیا بمیریم قربانی هوس شد تصمیم رفتن ما امروز اگر نمیریم فردا همیشه دیریم ما هیچ بود و هستیم این تن بهانه ی ماست این نبض در توقف تنها نشانه ی ماست ای ذوق خوب گفتن از حس تازه گل کن این بغضهای کهنه تکرار شانه ی ماست تصویرهای ثابت تکراری همیشه از ساقه شعر گفتیم بی اعتنا به ریشه دیگر زمان گفتن از ریشه هم گذشته باید به آسمان ریخت از پشت سد شیشه باید که بی تکلف تصنیفی از خدا شد بی وقفه بی توقع از خویشتن جدا شد آری زمین حقیر است ای تن حریص مفرط باید پرید بی من از جاذبه رها شد بی طاقت رهاییدر زیستن اسیریم گفتی بیا بخندیم گفتم بیا بمیریم
نوشته شده در چهارشنبه 91/2/20ساعت
3:34 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |