زمزمه های یک شب سی ساله
فصل پنجم از آتشی که بودم خاکستری نمانده گور پر پرنده اما پری نمانده از من فقط همینم یک سایه خرد و خسته روزی اگر بیایی این سایه هم شکسته در بی گریز این غم فردای بهتری نیست از دور دست بهتم سوسوی باوری نیست شوق شکفتنم را هرگز کسی نبویید از پیله ی تن من پروانه ای نرویید سال شب و شکستم شهر بدون مردم تک فصل و ثابت و سرد تندیس فصل پنجم شاید فسیل صبرم اما هزاره ای نیست تقدیر ناگزیری جز صبر چاره ای نیست ای دیر بی ترحم رحمی به حال من کن لختی تبسمت را وقف زوال من کن
نوشته شده در چهارشنبه 91/2/20ساعت
3:33 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |