زمزمه های یک شب سی ساله

 

-دستها

دستهای تو خط فاصله اند

چون دو شط محاذی شیری

پیش دستان من که می خشکند

همچو جویی به جلگه ی پیری

 

داده دستان من ز کف دیریست

بوی دستان نوجوانی را

دستهای تو تازه می گیرند

عطر آغاز زندگانی را

در میان من و تو دره ی نسل

مرز قطعیت جدایی هاست

دست من روستای تاریکی ست

دست تو شهر روشنایی هاست

دست تو در حریر بستر خویش

رفته در خواب ناز شادابی

دست من آرمیده با کابوس

در چروک سکون مردابی

 

 

دست من چون درخت تاکی پیر

مانده تنها به باغ رویاها

دست تو می زند چو پیچک سبز

تکیه بر دار بست فرداها

دست من همچو آستین تهی

به تن ناتوانم آونگ است

دست تو همچو قله های بلند

زیر برف لطافتش سنگ است

دستهای حریص من دارند

عطش دستهای پاکت را

چون زمینهای تشنه می جویند

رود ایثار اصطکاکت را

دست ما چون دو جاده است اما

در میانه پل تداوم نیست

دست خود را ز دست من بردار

بین دستان ما تفاهم نیست


نوشته شده در سه شنبه 91/2/19ساعت 6:34 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک