زمزمه های یک شب سی ساله

خونه این خونه ی ویرون

 واسه من هزار تا خاطره داره

 خونه این خونه ی تاریک

 چه روزایی رو به یادم میاره

اون روزا یادم نمیره

 دیوار خونه پر از پنجره بود

 تا افق همسایه ی ما
 دریا بود ، ستاره بود ، منظره بود

خونه ، خونه جای بازی

 برای آفتاب و آب بود

پر نور واسه بیداری

 پر سایه واسه خواب بود

پدرم می گفت : قدیما

 کینه هامون رو دور انداخته بودیم

 توی برف و باد و بارون

 خونه رو با قلبامون ساخته بودیم

 خونه عشق مادرم بود
 که تو باغچه ش گل اطلسی می کاشت

 خونه روح پدرم بود

 چیزی رو همپای خونه دوست نداشت

 سیل غارتگر اومد

 از تو رودخونه گذشت

پلا رو شکست و برد

 زد و از خونه گذشت

 دست غارتگر سیل

 خونه رو ویرونه کرد

 پدر پیرمو کشت
 مادر و دیوونه کرد
 حالا من مونده م و این ویرونه ها

 پر خشم و کینه ی دیوونه ها

 من زخمی ، من خسته ، من پاک

 می نویسم آخرین حرفو رو خاک

 کی میاد دست توی دستم بذاره

 تا بسازیم خونه مون رو دوباره


نوشته شده در دوشنبه 91/2/18ساعت 3:53 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک