سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

من این پایین نشستم سرد و بی روح

تو داری می رسی به قله کوه

داری هر لحظه از من دور میشی

ازم دل می کنی مجبور میشی

تا مه راه و نپوشونده نگام کن

اگه رو قله سردت شد صدام کن

یه رنگ مرده از رنگین کونم

من این پایین نمی تونم بمونم

خودم گفتم که تلخ روزگارت

من و بیرون بریز از کوله بار

دلم می مرد راه بغض و سد کرد

به خاطر خودت دستات و رد کرد

برو بالاتر از اینی که هستی

تو بغض هر دوتامون و شکستی

با چشم تر اگه تو مه بشینی

کسی شاید شبیه من ببینی

منم اون که تو رو داده به مهتاب

کسی که روت و می پوشونه تو خواب

کسی که واسه دنیای تو کم نیست

می خوام یادم بره دست خودم نیست

تا مه راه رو نپوشونده، نگام کن،

اگه رو قله سردت شد، صدام کن،

یه رنگ مرده از رنگین کمونم،

من این پایین نمی تونم بمونم


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 5:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

روان چون چشمه بودم، جذبه‌ات خشکاند و چوبم کرد

بنازم آن نگاهت را که درجا میخ‌کوبم کرد

شب و روزِ مرا در برزخ یک لحظه جا دادی

طلوعم داد لبخند تو و اخمت غروبم کرد

کنون از گرد و خاک عشق‌های پیش از این پاکم

که سیلاب تو از هر رویدادی رُفت‌و‌روبم کرد

تَنَت تلفیقِ گُنگِ عنصر باد است با آتش

نفس‌هایت شمالی سرد، لب‌هایت جنوبم کرد

دوا؟ جادو؟ نمی‌دانم، شفا در حرف‌هایت بود

نمی‌دانم چه در خود داشت اما خوب خوبم کرد!

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 5:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2      
قالب : پیچک