زمزمه های یک شب سی ساله
من یک مترسکم سر جالیز چشمهات از بس رسیده گندم پاییز چشمهات با یک شوالیه که قراراست جان دهد در جنگ تن به تن تن آمیز چشمهات هرروز تو به من کمی انگور می دهی هی های از شراب دل انگیز چشمهات من تا غروب یک تنه تقدیم می کنم شیراز رابه لشکر چنگیز چشمهات.... کاش امروز به لبخند تو مهمان بشوم تا ته جاده پر از خیسی بارا ن بشوم باز هم منتظرم تا تو نگاهم بکنی شاید از رفتن از این شهر پشیمان بشوم عشق یک زلزله یک لرزش شش ریشتری است دوست دارم که از این زلزله ویران بشوم تخت جمشید دلم سوخته مقدونیه من! من دلم خواسته از دست تو داغان بشوم قلب تو در قفس سینه تو زندان است نگاهت عشق من را پیر کرده مرا از عشق بازی سیر کرده برو دیگر نمیخواهم بیایی دلم در جای دیگر گیر کرده _______________________________ او یک شتر با بار از من کینه دارد خودبین شده در جیب خود آیینه دارد او هرگز از احساس بویی برده یا نه؟ یک پنج وارونه درون سینه دارد ********* گریز از حرف مردم کرده بودم به تو بی جا ترحم کرده بودم دعای مادرم پشت سرم بود وگرنه راه را گم کرده بودم _______________________________ در کوچه باغ خاطراتت مرده باشم لعنت به من حتی اگر یک بار دیگر گول نگاه هرزه ات را خورده باشم ایمیل من- m_arasteh2020@yahoo.com
قالب : پیچک |