سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 تقدیم به روح جاودانه ی ناصر عبدالهی

این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو

من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم بگو

ایینه در جواب من باز سکوت می کند

باز مرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگو

جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را

در همه حال خوب من با تو موافقم بگو

پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا

شاعر مرده ام بخووان گور علایقم بگو

با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش

منظره های عقل را با من سابقم بگو

من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتم

حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو

یا به زوال می روم یا به کمال می رسم

یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

 


نوشته شده در جمعه 91/4/9ساعت 7:48 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

یک لحظه فاصله

یک لحظه فاصله است، یک لحظه فاصله
بین جدایی یک برگ از درخت
با زندگی تازه گزیدن به‌سان باد

یک لحظه فاصله است، یک لحظه فاصله
مابین دیدن مرگی به رنگ شب
با دیدن سپیدی نوری به‌سان صبح

یک لحظه فاصله است، یک لحظه فاصله
بین تلاقی رودی در انتها
با ... دیدن بزرگی دریای بی‌کران

یک لحظه فاصله است، یک لحظه فاصله
بین تولد سالی نو و جدید
با یاد مادری که به فرزند خردسال
لبخند کاملی زد و خود گشت ناپدید


نوشته شده در جمعه 91/4/9ساعت 7:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

غزل دلتنگی

چگونه یاد تورا بی ترانه بنشینم

شکسته پشت دلم را سکوت سنگینم

نشسته توی گلو فایزی که می خواهد

غزل غزل بدهد شروه شروه تسکینم

ورق ورق همه ی با تو بودنم ها را

به روی طاقچه خاطرات می چینم

کنار سفره باز دلم تورا مثل

نمک خوری که نمکدان شکسته می بینم

نشسته بود به پایت دل من اما نیست

صداقتی که به پایش دوباره بنشینم

میان قاب صدا ماندگار خواهد شد

درون ذهن تو تصویر شعر غمگینم


نوشته شده در جمعه 91/4/9ساعت 7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

ندیدن تو

بانو به ندیدن تو عادت کردم  دیوانه منم که باز یادت کردم

یک بار به شعر من توجه کردی            یک عمر به شعر خود حسادت کردم


نوشته شده در جمعه 91/4/9ساعت 7:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 

 

قاب صدا

گلدان لب پنجره در خاطره ها ماند

در خاطره ها مهر من و قهر شما ماند

دلگیر چنان شام پس از کوچ مسافر

یک کوچه و غمناکترین حال و هوا ماند

دلخوش نکنیدم به پریدن به گذشتن

وقتی دل من در قفس خاطره جا ماند

من نیستم و بیشتر از آینه گویاست

تصویر غزلهام که در قاب صدا ماند


نوشته شده در جمعه 91/4/9ساعت 7:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

با کوله بار خستگی از ماجرای تو

دریک غروب سرد نوشتم برای تو

سرخط نامه عرض سلام آشنای من

باری رسیده آخر خط آشنای تو

دیدی غروب و حال و هوایی گرفته شد

سهم دل تپیده من در هوای تو

تنهایی تو یک شب تاریک و ماندگار

من آن شهاب رد شده از لحظه های تو

نامه بدل به نامه اعمال می شود

چون سرنوشت خویش نوشتم به پای تو

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 7:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

از آخر روز خیره ی مهتاب است

با ناله و سوز خیره ی مهتاب است

هرچند پلنگ بیشه دیگر مُرده

یک گربه هنوز خیره ی مهتاب است

 

                                            

من مانده ام و سراب دنیا بانو

بی روی تو در عذاب دنیا بانو

یک لحظه بیا کنار دستم بنشین

گورپدر ِصاحاب دنیا بانو

 

با من هوس سفر نداری ای دل

از بی کسیم خبر نداری ای دل

گفتی که هنوز عاشقی اما تو

یک مدرک معتبر نداری ای دل

 

یک نامه بده دوباره بی تابم کن

یک قصه بخوان و ساده در خوابم کن

من برف زمستان و تو مانند بهار

در گرمی آغوش خودت آبم کن

وقتی کـه تو  از را ه رسیدی گفتم

حرفی،سخنی،شعر جدیدی گفتم

گفتم که حضور تو رباعی ساز است

کوتـاه بیا ! نگو نـه ...  دیـدی گفتم  !

 

پیمانـه بـه پیمانـه شمــرد و  رقصید

پشت سر هم شراب خورد و رقصید

شیخی به ملامت آمد و گفت نرقص!

او هــم بـه خــدا پنــاه بــرد و رقصید

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 7:31 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

مرغ قفس خواب پریدن دیــده امشب

درخواب عطر بال وپر پیچیده امشب

 

رویـای پـرواز ازسراو پـر نـزد هیچ

بال خودش را گرچه عمدا"چیده امشب

 

بوی ره و بوی رهـایـی دارد انــگار

خاکی که درکنج قفس بوسیده امشب

 

فصل بهـار رابعـه درخـانـه خوش تر

روی زمین هفت اّسمان را دیده امشب

هـرچنـد هر دفعـه قفس پیروزتـر بود

بـر بـال بـال ِ بال خـود بـالیـده امشب

 

گـویـی شراب بـی مثـال آسمـانی است

خونی که روی صورتش پاشیده امشب


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 7:28 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

پرمی کشم از پنجره خواب تو تاتو

هرشب من ودیداردر این پنجره باتو

از خستگی روز همین خواب پراز راز

کافیست مرا ای همه ی خواسته ها تو

دیشب من وتو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش همه ذرّات هوا تو

بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد

با آتشمان سوخته بودی همه را تو

پژواک خودم بودم وخود را نشنیدم

ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صداتو

آزادگی و شیفتگی مرز ندارد

حتی شده ای از خودت آزادو رها تو

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست

دیگر نه و هرگزنه که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو،همه جا تو،همه جا تو

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه ی خلق چرا تو!


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 7:26 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

باید تو را همیشه به دقت نگاه کرد

یعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه کرد

خاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو را

وقتی که آفرید چه مدت نگاه کرد....

حمید شرفی(یزد):

شبیه باد شدم تا که از تو رد بشوم

من! آدمی که بلد نیستم بلد بشوم

چقدر موج بماند کنار ساحل چشم؟

چقدر شاهد بازی جزر و مد بشوم؟....

 

محمّدحسین عباسی(شهربابک):

تن تب کرده و یک حال پریشان،بی او

پچ پچ سرد ِهمه ،قل قل قلیان، بی او

قهوه را سرد بنوشی و ببینی از نو

طرح ِیک مرد ِشکسته،ته ِفنجان،بی او....

 

احسان پهلوان حسینی(یزد):

برگشته ای در دام شیطانم بیندازی

نفرین عالم را به دامانم بیندازی

حوّای من دیگربه شیطان احتیاجی نیست

وقتی هوای عشق درجانم بیندازی....

 

 هاجر مهدی حسینی(بندر عباس):

نه وقت آن که کتش را کمی اتو بکشد

نه حس و حوصله که شانه ای به مو بکشد

از این مشاجره های همیشه می ترسید

که عاقبت کارش به سی سی یو بکشد....

 

عالیه مهرابی(یزد):

سوره ی نور ِمن امروز چراغانم کن

ابر برخیزو عطش ریزو گلستانم کن

مثل یک آینه عمریست به خود زل زده ام

بشکن آیینه و در خویش فراوانم کن....

 

فهیمه نظری(بندر عباس):

اگر که دیوسیاهم،اگر پری باشم

توخواستی سبب عشق ودلبری باشم

میان آن همه معشوقه های پیرو جوان

من اولیش نبوده م  که آخری باشم....

 

احسان معصومیان(شهربابک):

چراکلافه شدی باز،اینکه لیلا نیست

سیاه چادر ِگلچهره ی تو اینجا نیست

قدی که لرزه به جان وجوانیت انداخت

خودش که هیچ،شبیهش هم این طرفها نیست...

 

 علیرضااحرامیان پور(یزد):

لبهات که برلبم شکر می ریزند

باغات انارند،چه حاصلخیزند

چشمان شررخیزتو اما جان را

چون صاعقه ای به خرمن پاییزند....

 

محبوبه اسماعیلی(بندر عباس):

بگذارید به دادم برسد داد کسی

چون که از پای درآورده مرایاد کسی

سخت میترسم از آن قطره که در سینه ی سیل

8سال است نظر کرده به بنیاد کسی

 

شایسته حسینی(شهربابک):

بعد از اینها خیالتان راحت

زخم خونین بالتان راحت

بعد ازاین در خرابه  می مانید

مسجد از قیل و قالتان راحت....

 

جواد ضمیری(بندر عباس):

از ریشه می کنند درخت بلند را

آن نخل بی شکوفه ی گیسو کمند را

مادر!صدا،صدای عروسی است گوش کن

دارند میبرند همان قد بلند را....

 

طیّبه محی الدینی(شهربابک):

تو می روی،بدون نگاهی که پشت سر

آتش گرفته شعله ی آهی که پشت سر

هی می کشد و می کشدو دود می شود

مانند شعرهای سیاهی که پشت سر

 

پروانه نجاتی(بانوی شعر شهدا):

بگیر زیر پروبال جبرئیلت را

به جان واژه بریزآیه ودلیلت را

بکوچ سمت مضامین آفتابی تر

به خواب شهر ببر،طعم سلسبیلت را


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 7:24 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<   <<   6   7      >
قالب : پیچک